افسانه شجاعان


شگفتا
صدای چکاچک شمشیر رزم آوران،           همانند پولادی است که می کوبند آهنگران
نبرد حکایت دیرینه ایست بین فرشته خویان و دیو سیرتان
نبرد بر سر حق و عدالت
هستی بخش جهان عشق آفرید ،     و از عشق روشنایی آمد پدید                            آنگاه از روشنایی صبحدمی شگفت زاده شد
با آوایی برخاستم، ماه را نگریستم، و تیری که از چشم ستاره می گذشت
دیدم که ظلمت و نور تیر تیغ برکشیده اند    
 

       تا برای پیروزی روشنایی ، پلیدی و زشتی را از آسمان بزدایند
جوانمردان پاک ، با نیروی جسم و روح خود اهریمن را
               
     شکست خواهند داد

0 نظرات:

» نظر شما؟